مسعود در قطار(بخش دوم)

by

لینک بخش اول

مسعود به دليلِ جبري کاملاً خود خواسته، هر هفته بايد که سوار «قطارِ اتوبوسي» شده و مقاديري هزار کيلومتري را گذر کرده تا از خانه به دانشگاه برسد يا بالعکس از دانشگاه به خانه بازگردد. اين قطار در سه ايستگاه اصلي توقف دارد، که ايستگاه اول خلوت، ايستگاه دوم شلوغ، و ايستگاه سوم (از آن سبب که همه مسافران پياده مي شوند) دوباره خلوت است. اين شلوغي و خلوتي دست آويز مستندهاي متواتري است براي مسعود، که خود را فمنيست مي داند و همچنين کمپيني و امضاگير، و لذا سعي وافر دارد از براي محقق شدن مطالبات اين کمپين

اين بار اما در ايستگاه دوم بود مسعود كه باز از نو وسوسه ي امضا گرفتن بر ذهن ش افتاد كه اين بار موقعيت بسي ايده آل تر از نوبه ي قبل بود كه در برابرش سه خانم بنشسته بودند و اتفاقا به ناخودآگاه بحث خودشان حول زنان بود البته نه نابرابري هاي حقوقي اشان كه بحثكي پيرامون مسايل روزمره اشان و كنش هاي شان با جامعه .

از قرار آن كه شما خود اگر كمپيني بدانيد خود را و امضاگير مسلما مي دانيد كه مسعود در آن دم چه كرد و او همان كرد و برگه را آورده و به سه خانم داد و صحبتي چند كرد من باب كمپين .

هر سه به چشم بر هم زدني امضا كردند و سپس به حرف زدن پيرامون اين مسايل كردند كه هر كدام بنا بر شرايط شان در جامعه كه يكي خانه دار بود و دو ديگري دانشجو اين مسئله را مي گفتند و من نيز هم شنوا و گاها گوينده بودم كه احتراما بيش شنوا.

بعد از گذشت چندي كه ايستگاه دوم به سوم بود و چون راه رفت اين ايستگاه خلوت است برخلاف هميشه اش خانم ها پياده شدند و مسعود ماند و شادي كمپين گونه اش .

در احوالات شاديانه ي خود سير مي كرد كه به ناگه پسري كه اتفاقا چندي بود از قسمت جنبي به اين بحث گوش مي داد بر كنارش نشست و دستي بر شانه اش گذارد و شروع به صحبت كرد .

**لحظه اي ايست**

در همين چند ثانيه فكري اين مطلب شدم كه به حتم او كه چندي اين بحث را شنيده آمده تا خود نيز امضا كند ….

**از نو حركت**

پسربا فیگور کاملا نصیحتانه گفت: ببين يه نصيحتي بهت بكنم

مسعود : ( بالحني شاد ) خواهش مي كنم بگو

پسر : اگه مي خواي مخ بزني ديگه چرا اين همه دردسر مي كشي و چیزایی می گی که میدونی اراجیفه قانون برابر و حقوق مساوی و این حرفها چیه

يه ريزه كه بهشون باج بدي سوارت مي شن ها . هرچي خودتو دست بالا بگيري بزني تو سرشون بيشتر هواخواهت مي شن.

.

.

.

من آن چنان جا خوردم که در واقع اصلا فکر نمی کردم همچین حرفی بزنه که خب در راستای جواب به این نصیحت جانانه و ایضا احمقانه با لحني بسيار آمرانه چنین درآمدم که :

اگر اجازخ بدیتو سه شماره بهت بگم که چقدر دوری از جاده ی اصلی :

اول اینکه کاملا اشتباه می کنی و اگه یه کوچولو منطقی برخورد کنی متوجه می شی به حتم که اتفاقا حقوق برابر باید داشته باشیم و حق خانم ها در حال چپاول هستش و از هر منظر هم در حال حذف زندگی درست برای اون ها هست این جامعه ی مردسالار ما .

دوم اینکه اصولا مخ زدن کلمه ی قشنگی نیست و در واقع اگه کمی چشم و گوش عزیزت رو باز می کردی متوجه می شدی که معاشرت در حد هم فکری بود وبس و همچنین این من بودم نه خودت.

و سوم اینکه سعی کن از این به بعد به این سرعتی که الان انجام دادی صمیمی نشی با آدم هاضربه می خوری عزیزم مواظب باش.

كه خب بعدا از اين گفته ام نادم شدم كه اي كاش با او هم بحثي مي كردم و به راهي كمپيني مي آوردمش . … كه خب نكردم

. مسعود شکوری

6 پاسخ to “مسعود در قطار(بخش دوم)”

  1. امیر رشیدی Says:

    درست مثل قبل با حال بود.
    ولی این حرفی رو که پسره بهت گفت تا دلت بخواد تو دانشگاه به من گفتن

  2. سیاوش Says:

    این مخ زدن هم شده سوژه انتقاد از انگیزه مردان کمپین. بیچاره متاهل ها که حتماً متهم میشن به تلاش برای چند همسری!

  3. آرش اقبالی Says:

    اتفاقاً یکی از مسئولیتهای که بر دوس پسران فعال کمپین هستش به نظر من جا انداختن رابطه درست بین خانم ها و آقایون هستش که در حال حاضر تعریف درستی از چنین رابطه ای در سطح جامعه مشاهده نمیشه. به نظر من پسرهای فعال در کمپین، از اونجایی که با صحبت درباره نابرابریها شروع به برقراری رابطه میکنن میتونن الگوی مناسبی رو برای برقراری یک رابطه، بدون ایجاد حس مزاحمت یا بدبینی جا بندازن.
    البته برای رسیدن به چنین هدفی هنوز راه درازی باقی ست و این بدبینی به نظر من حتی تا حدی میان خود فعالین کمپین هم مشاهده میشه!

  4. ياشار گرمستاني Says:

    حقیقتش من بر خلاف آرش چنین موردی را در بین خودمون ندیدم… شاید در واقع این شکل دیگری از بدبینی نه در بین دیگر فعالین کمپین بلکه در ذهن خود آرش عزیز باشه!

  5. امير رشيدي Says:

    اولن به نظر من بد بيني بي دليل
    چه اشكالي داره كه يه پسر بخواد با يه دختر دوست بشه و يا برعكسش
    موضوع اين كه ما معمولن نميدونيم از رابطه اي كه بر قرار مي كنيم چه قصدي داريم.
    و معمولن هم اين رابطه رو به بدترين شكل خودش يعني انداختن تيكه هاي چرند و بي ارزش به وجود مياريم كه اين از همون ندانستن ناشي ميشه به نظر من در حالي كه اگر امكان اين وجود داشت كه خيلي موادبانه پيشنهاد داد و طرف هم بعد از شنيدن اجازه ي قبول يا رد داشت خيلي بهتر بود + اينكه كافه تا كمي در اون لحضه به دور و بر خودمون نگاه كنيم تا چيزي رو كه آرش نوشته درك بشه.

    در مورد بين خودمون هم فكر كنم هم حق با آرش هست هم با ياشار 😉

  6. محمد Says:

    همين امروز دقيقا همين قضيه تو دانشگاه ما به وجود آمد
    كه به من اينو ميگفتن كه در حال مخ زدن هستي
    اما با اين تفاوت كه پسر گوينده علاقه مند كمپين شد كه به ما بپوندد !!!!!! تا به اهداف مطرح كرده برسد

برای امير رشيدي پاسخی بگذارید لغو پاسخ